مکالمه کردن. رویاروی سخن گفتن. (ناظم الاطباء) ، مورد حکم قرار دادن: بر خطاها مگر خدای نکرد با تو اندر خطاب خویش خطاب. ناصرخسرو. ، حکم کردن: سعدیا گر بجان خطاب کند ترک جان گیر و دل بدست آرش. سعدی. گر بمحشر خطاب قهر کند انبیارا چه جای معذرتست. سعدی (گلستان). ، عنوان دادن: پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک میرم همی خطاب کند خواجۀ خطیر. ناصرخسرو
مکالمه کردن. رویاروی سخن گفتن. (ناظم الاطباء) ، مورد حکم قرار دادن: بر خطاها مگر خدای نکرد با تو اندر خطاب خویش خطاب. ناصرخسرو. ، حکم کردن: سعدیا گر بجان خطاب کند ترک جان گیر و دل بدست آرش. سعدی. گر بمحشر خطاب قهر کند انبیارا چه جای معذرتست. سعدی (گلستان). ، عنوان دادن: پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک میرم همی خطاب کند خواجۀ خطیر. ناصرخسرو
طناب شدن دکان و مانند آن، خط کشیده شدن، ظهوری در تعریف نورس گوید: در هر دکان راسته بازارش که به تار شعاعی طنابی شده کار هزار سود و سودا راست آمده. (آنندراج)
طناب شدن دکان و مانند آن، خط کشیده شدن، ظهوری در تعریف نورس گوید: در هر دکان راسته بازارش که به تار شعاعی طنابی شده کار هزار سود و سودا راست آمده. (آنندراج)
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند. فردوسی. گشادن در گنج را گاه دید درم خوار شد چون پسر شاه دید. فردوسی. تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار. عماره. تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال... قریعالدهر. زیرا که شودخوار سوی دهقان شاخی که بر او بر ثمر نباشد. ناصرخسرو. دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). چون مزاج آدمی گل خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. ، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف). - خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف). ، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
بدبخت شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند. فردوسی. گشادن در گنج را گاه دید درم خوار شد چون پسر شاه دید. فردوسی. تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار. عماره. تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال... قریعالدهر. زیرا که شودخوار سوی دهقان شاخی که بر او بر ثمر نباشد. ناصرخسرو. دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). چون مزاج آدمی گِل خوار شد زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد. مولوی. ، منقاد و نرم و رام شدن. (یادداشت مؤلف). - خوار شدن شتر، رام شدن او. (یادداشت مؤلف). ، مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. (یادداشت مؤلف)
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
مانع شدن: زانکه پستا شد حجاب این ضعیف از هزاران نعمت و خوان و رغیف. مولوی. معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود؟ گرچه بشخص غایبی در نظری مقابلم. سعدی (بدایع). میان ما بجز این پیرهن نخواهد ماند وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم. سعدی
مانع شدن: زانکه پستا شد حجاب این ضعیف از هزاران نعمت و خوان و رغیف. مولوی. معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود؟ گرچه بشخص غایبی در نظری مقابلم. سعدی (بدایع). میان ما بجز این پیرهن نخواهد ماند وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم. سعدی
ویران شدن منهدم شدن: باز وقتی که ده خراب شود کیسه چون کاسۀ رباب شود. سعدی. عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. ، فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن: دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد رخت سرای عقل بیغما کنون شود. سعدی. ، سخت مست شدن: بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد. حافظ. ، ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن. - در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن
ویران شدن منهدم شدن: باز وقتی که ده خراب شود کیسه چون کاسۀ رباب شود. سعدی. عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. ، فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن: دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد رخت سرای عقل بیغما کنون شود. سعدی. ، سخت مست شدن: بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد. حافظ. ، ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن. - در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن متضاد: مهم شدن
ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن متضاد: عزیز گشتن، عزیزشدن، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن متضاد: مهم شدن